بدجوری سرما خوردم .امروزو نرفتم سر کار.از اینکه هر لحظه ممکنه منو از کار بیکار کنن میترسم.

 

روز معلم برا مامان با آبجی رفتیم انگشتر خریدیم.برا بابا هم پیرهن.قبلشم که به ح 80 تومن قرض داده بودم.فیش موبایلم رو هم خودم ریختم.الانم کرم افتاده تو کیف پولم.

دیروز با ح رفته بودیم بیرون.کلی خیابونا رو با ماشین دور زدیم تا شب شد.بعد از برگشتن اونقد دلم براش تنگ شده بود که نگو..حیف که نمی شه پیشم باشه.

 ح یه بیماری خوب نشدنی داره.

ح دیروز میگفت چرا به یکی از خواستگارات جواب نمیدی؟

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
الناز دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

به نظر من بگی بهتره یه بچه با خودش امید و زندگی میاره شاید وجودش باعث بشه که یه زندگی دوباره داشته باشی به هر حال موفق باشی

الناز دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:51 ب.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

سلام یه سوال مگه تو بای آقای بابایی ازدواج نکردی؟

نه.

یکی دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ب.ظ

منم تورو نمیشناسم چی کار کنیم هان. این طوری که نمیشه تو دلت برام تنگ بشه ولی من ندونم تو کی هستی. تو کی هستی؟؟

یکی دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:57 ب.ظ http://deltanqi.blogsky.com

چرا پاکش کردی. من تازه اومدم می خوام جون بگیرم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد