دلتنگی

من اسبا ب کشی کردم تو کارخونه.اصلا دلم نمیخواست اینجا بیام ولی بدبختانه دست من نبود .ص و عمو دستور داده بودن.خ بیشعور هم رفته بود مسافرت دیگه کسی رو نداشتم که ازم دفاع کنه.دلم برا خودم میسوزه...اینجا همش تو تیر رس عمو هستم هر لحظه امکان داره بهم پیش چندین نفر توهین بشه.

امروز خ برگشت .همون لحظه اول منو دعوا کرد. اونم به خاطر هیچی